Lustrous moon & venus & love
Lustrous moon & venus & love

God is one


وقایع و اتفاقات

19 شهریور قرارداد خونه جدید بسته شد...........

جمعه 21 شهریور ساعت 10 اینا  با دایی و عمه و میلاد رفتیم سرخه حصار......تا 5-6 اونجا بودیم خوش گذشت........

شنبه 22 شهریور ...............خونه.....

یکشنبه 23 شهریور آبجی رفت تبریز......

27 شهریور تولد داداش گلی بود......خودمونی گرفتیم......نشد بریم عروسی دخترعمه  ی پدر.......

تابستون تموم شد و پاییز شروع شد......

آخرین روز تابستون اثاثامون رو بردیم یه خیابون بالا تر........

اونروز از ساعت 6 بیدار شده بودم و تا 12 شب سره پا........

شب همه درجه یکیا اومدن خونه جدیده......

3 تا عمو ها، عمه م، دو تا دایی هام و مادره پدر...........

اولش اصلا حس خوبی نداشتم ولی به مرور بهتر شدم......

یک مهر بچه ها رفتن مدرسه.......آبجیم اثاث کشی داشت ........

سه مهر مامان با عمه ش تلفنی حرف زد........و با شنیدن یه جمله قلبم وایستاد....(ایشالا ..............یه سری هم میام.....).......ساعت 1-2 ظهر بود.....روزه پنجشنبه........دیگه تا شب بی حس بودم........فقط گریه میکردم.........نمیدونم چرا ولی اصلا حالم درست نمیشد.....د.عمه اس میداد اما نمیتونستم جواب بدم.......حالم اصلا خوب نبود......ساعت 5 بود با خودم گفتم ای کاش یکی بود باهاش میرفتم بیرون یکم حالم بهتر میشد......چند دقیقه بعد دیدم مینا اس داد میای بریم بیرون ؟...بدون اینکه چیزی ازش بپرسم گفتم باشه.....

تعجب کرد که چه جوری شد که سریع قبول کردم و گفت واقعن؟؟...گفتم آرره.....تو دلم گفتم خدایاشکرت........ساعت 6رو گذشته بود که اومد سر چهار راه و با هم رفتیم تو ایستگاه اتوبوس نشستیم ....گفت که منتظره دوستشه.......یکم بعد دوستش زنگ زد و ما رفتیم دم پاساژ.....

تا برسیم دم پاساژ با مینا حرف میزدم که دیدم یهو وایستاد.....دیدم هانیه جلومه......ای واااااااااااااااااااااااای هانیه جوون بی معرفتم........همدیگرو بغل کردیم.....و چن ثانیه مکث.....احوالپرسی...به مینا گفتم چرا نگفتی هانیه میخواد بیاد؟؟؟...گفت میخواستم سورپرایز شی......گفتم مرررررسی دیوونه خیلی خوشحال شدم.........قابل توجه ، هانیه رو بعد از عروسی مریم دیگه ندیده بودم......تقریبا 8 ماه پیش.......طبق معمول رفتیم جای همیشگی و بستنی إسکوپی سفارش دادیم.......و تمام اون چند دقیقه ای که اونجا بودیم رو حرف زدیم.....خیلی خوب بود......درسته از درون به شدت ناراحت بودم و به زور میخندیدم ولی خیلی تأثیر گذاشت یکم از ناراحتیم کم شد........

واقعن از دیدن هانیه خوشحال شدم......

بازم به ابروهام گیر داده بود......میگفت ماروزبه روز بیشتر میریم تو نخش این زینب رو هم هرسری میبینی ........بابا بردار دیگه.......چرا برنمیداری؟؟؟....گفتم خوبه دگه کجاشو بردارم گفت لااقل وسطشو بردار....گفتم وقت نداشتم......

از همه چی حرف زدیم....بعد رفتیم یه دور زدیم مینا هوس ذرت کرده بود.......یه دونه خریدیم شریکی خوردیم........

بعد از یک ساعت اینا داداش هانیه اومد دنبالش رفتن دنبال پرده هاشون......

منو مینا هم پیاده به سمت خونه هامون........

رسیدم خونه.....دوباره فکرم مشغول شد........فقط میخواستم گریه کنم.........چه حال بدی بود...................

یاده سپیده افتادم.....همون شب که گفت ردشون کردم.....گفتم چرا بذار بیان شاید خوشت اومد گفت نع آخه من کس دیگه رو میخوام......گفتم کی ؟ گفت برو فیس بوک میفهمی...........

اونشب هم همین حس رو داشتم......اون مسأله هم نقطه ضعفم بود.....اینم نقطه ضعف.........اونشب 3-4 ساعت گریه کردم و آخرش به سپیده اس دادم و گفتم دارم گریه میکنم........شروع کرد آرومم کنه.....گفت دیوونه چرا اینجوری میکنی؟........مگه چی شده؟......به نظرم گفت تو هنوزم بهترین دوست منی....(.پشت قبالم میندازم....باید بهش بگم یه رقیب داره....)....ولی از همون روز کم کم همه چی بهم خورد........یادم نمیاد چندم آذر 91 بود.......................

د.عمه اس میداد...........نمیتونستم جوابش رو بدم ولی عکسشو نگاه میکردم و اشکم قطره قطره جاری میشد..........از ساعت 2 تمام حرفای این 2 ماه اخیرش ناخودآگاه میومد تو ذهنم..........هرکدومش که یادم میومد گریه م شدیدتر میشد........

ای کاش مامان به عمه زنگ نزده بود.........

اصلا خوب نبودم.........بابا یه سوال ازم پرسید با سر گفتم نمیدونم و رفتم تو گل های فرش....گفت به چی فکر میکنی گفتم به هیچی..........

داغون بودم............

الان نمیتونم بگم اون کریستال شکست یا نه ولی خب اینم یکی از نقطه ضعف هام بود........

کاش انقد حساس نبودم..........آدمای بی خیال رو دوست دارم......اونا هیچی واسشون مهم نیست.......خیلی حرص نمیخورن......موهاشون دیرتر سپید میشه.......اما من رو همه چی حساسم .....اصلا خوب نیست.........

شب کلی اس داد......ولی فقط چن تاشو جواب دادم و چون حس شرح دادن حالمو نداشتم شب بخیر گفتم و خواب رفتم.........اون شب آبجیم خیلی ناراحت شده بود........صب بیدار شدم واسه نماز......خوندم،میخواستم دوباره بخوابم اس داد اگه بیداری خواهش میکنم جواب بده......گوشی تو دستم اشک تو چشام جمع شد.........مونده بودم چی بنویسم که یه اس دیگه داد و که چه جوری دلت میاد...............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...........گفتم الان بیدار شدم......میخواست بدونه چرا ناراحتم  منم نمیدونستم چه جوری بگم...............

از 6 تا 8 با اس باهم حرف زدیم..........و درآخر همه چی گفته شد.......بازم ناراحت بودم ولی بازم دلمو بدست آورد و خیلی از ناراحتیم کم شد.............

دوستششششششششششششش دارمممممممممممممممم.........خیــــــــــــــــــــــــــــــلی....................

اونروز یعنی جمعه  4 مهر خونه بودیم......عصر رفتیم خونه مادربزرگا.....به پدربزرگ کمک کردم....رفتیم دور دور..یه دوساعتی چرخیدیم.....برگشتنی رفتیم محل قبلیمون....با همسایه ها خداحافظی نکرده بودیم.....دیدیمشون و حلالیت طلبیدیم.....زهره خانوم نبود ولی خانوادش بودن .....در کل آدمای خوبی بودن.......بعدشم رفتیم خونه خودمون...............

اونروز احساس میکردم چون باهاش حرف زدم خالی شدم .....ولی شب وقتی میخواستم بخوابم یهو حالم خراب شد و با خودم میگفتم ای کاش پیشم بود............

گوشیش خاموش بود..........دوست داشتم آرومم کنه......گریه م بند نمیومد.....دستمال کاغذ در دسترس نبود و من شدیدا بهش نیاز داشتم.........یاده کاغذ دستمالی افتادم.......لبخند زدم و گفتم آجی گلم............

گوشی رو گذاشتم کنار ،سرمو گذاشتم رو متکا و خیره شدم به گوشی...........با خودم گفتم شایدم روشن کرد و اس داد..........

چن دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم تا خوابم ببره ولی نشد.......LED گوشی روشن شد..........ساعت 12 بود.........فقط خدا خدا میکردم خودش باشه..........آره خودش بود......حالمو پرسید.........و بعدش تا ساعت 1 باهام حرف زد........قربووووووووووووووووونش برمممممممممممممممممممممم............ازم میخواست گریه نکنم ولی من دو ساعت تمام گریه کردم............کنترل کردنش غیر ممکن بود.....اون بغض ها باید ترکیده میشد........

اونشب با چشای قرمز خوابیدم........

صبح روز شنبه 5 مهر زود بیدار شدم و اصلا حال و حوصله ی هیچ کاریو نداشتم.....دلم میخواست بازم بخوابم ولی نشد که بشه.........

حسم مثه روزای قبل نیست....اون میگه که همیشه هست ولی حالت من دائم البغض شده......عین شکست عشقی......

هی روزگـــــــــــــــــــــــــار............

بچه ها خبر دادن که دانشگاه از هفته دیگه شروع میشه........یعنی 15هم-16هم...........

درسته که دوران شیرینه ولی بی صبرانه منتظر سرکار رفتنم و میخوام که زوددتر درسم تمووووووم بشه.......

هدفم ، سرگرم کردنه ذهنمه نه خودم....... 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





شنبه 5 مهر 1393برچسب:,  توسط  Desert Rose  |

 

 



لحظه رفتنیست و خاطره ماندنیست........... تمام ادبیات عشق را به یک نگاه می فروختم ، اگر لحظه ای ماندنی بود و خاطره رفتنی .....


 

Memorabilia of my life 1
Beautiful & lovely Poems
Religion
Sentences of advice
Poems about Friend
Victory in this world and hereafter the shrine of Imam Hussein
Short Story
Memorabilia of my life 2
Memorabilia of my life 3
Advice of Devil
Memorabilia of my life 4
Memorabilia of my life 5
First love
Memorabilia of my life 6
Memorabilia of my life 7
Memorabilia of my life 8
Memorabilia of my life 9
New chapter of my life

 

 روزمره گی
 روز پنجشنبه 96.2.7
 گوشه از خاطرات اواخر فروردین 96
 سومین باری که با هم بودیم 96.1.23....
 دومین باری که با هم بودیم 1396.1.21
 نوروز 1396
 تولد 24 سالگی...95.11.23.....
 یکی از نشانه های دیوونگی...
 برای اولین بار 95.12.25
 روز چهارشنبه 95.7.28
 ماه رمضـــــان 95 (سفـــــر به مشـــهد و تبریــــــز)
 روز چهارشنبه 95.2.15
 نوروز 95
 جشـــن تولــد بیست و سه سالگیـــم
 نیو لوکیشن!
 امتحانات ترم آخر ......خرداد 94
 از 24 تا 26 اردیبهشت.....
 آخرین روز دانشگاه 94.2.23.................
 دو شب پرهیجان
 خانم ....... <3
 وقایع و اتفاقات3
 وقایع و اتفاقات2
 وقایع و اتفاقات
 دیدارررررر هایم با عوووشقم در ایام تعطیلات....
 همینجوری.....
 شنبه شب...93.12.16.........
 روز سه شنبه 93.12.5.......روز مهندس و روز پرستار مبارک!
 سپیده.....!
 روز چهارشنبه 93.11.29.....اولین جلسه تو ترم 8......
 93.11.29.....روز عشق ایرانی مبارک!....
 همین الان یهویی بس که دلم گرفته بود......سه شنبه 8 شب 93.11.28....
 روز شنبه 93.11.25 .....دیدن سپیده برای سومین بار در سال 93......
 بامداد شنبه 93.11.25 ساعت 12:30 تا 1......
 23 بهمن 93..............پنج شنبه!
 عالـــــــــــــی
 این 10 روز
 خنده......دی.....
 یاد خاطرات.....93.11.10 ....آخره شب روزه جمعه.......
 این چن وقت.....
 وااااااااای آخره خنده س.......93.10.10........
 بازم یاده تو آجی گُلی......<3.....
 یه خاطره خیــــــلی خوووووووب <3 <3 <3.....93.10.3 تا 93.10.5.......
 هفته آخر دانشگاه در ترم 7
 از اینور اونور
 دو روزه دانشگاه
 دلم برات تنگ شده........یکشنبه 93.9.2 ساعت 22:30.........
 بازم دانشگاه.....
 شب 93.8.25........
 این روزا.........

 

مهر 1396
ارديبهشت 1396
فروردين 1396
اسفند 1395
بهمن 1395
مهر 1395
تير 1395
ارديبهشت 1395
فروردين 1395
اسفند 1394
بهمن 1394
تير 1394
ارديبهشت 1394
فروردين 1394
اسفند 1393
بهمن 1393
دی 1393
آذر 1393
آبان 1393
مهر 1393
شهريور 1393
خرداد 1393
ارديبهشت 1393
فروردين 1393
اسفند 1392
بهمن 1392
دی 1392
آذر 1392
آبان 1392
مهر 1392
شهريور 1392
مرداد 1392
تير 1392
خرداد 1392
ارديبهشت 1392
فروردين 1392
اسفند 1391
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390
ارديبهشت 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389

 

Desert Rose

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فروزنده ماه و ناهید و مهر و آدرس solarvenus.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دانلود نرم افزار max plus
سامانه انتگرال گیری آنلاین
من و سپیده
computer
به امید غروب یاس و طلوع امید
یه وب مثل نویسنده اش
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

 

RSS 2.0

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 92
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 95
بازدید ماه : 417
بازدید کل : 7172
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1



آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 92
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 95
بازدید ماه : 417
بازدید کل : 7172
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 149
تعداد آنلاین : 1
('http://LoxBlog.Com/fs/mouse/048.ani')}

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->